اين عاشقانه خصوصي هست

روزگاری از جنس تنهایی

سکوتم از رضایت نیس...

صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ



اين عاشقانه خصوصي هست






به نام او كه قطره اي ازبيكران عشق و احساس را در وجودم چكاند تابتوانم معناي دوست داشتن و عشق ورزيدن را دريابم .


از دل تا دفتر فرشي از احساس پهن كرده ام تا با چيدن واژه ها در كنار هم نام تو را با عشق تكرار كنم،تا وجودم معطر از حضور يادت شود. اكنون مي خواهم از سبزترين آرزوهايم برايت بنويسم؛ زيباترين واژه ها را برايت زمزمه كنم و با ياد تو درخت روياهايم را شاخ و برگ دهم .در تمامي ثانيه ها تنها نام تو را از صميم قلب مي خوانم .
آنقدر دوستت دارم كه اگر هر صبح در زلال چشمهايت طراوت را نبينم و در هواي معطر بودنت نفس نكشم خواهم پژمرد . درآن روز نه خورشيد مرا گرم خواهد كرد و نه هيچ نگاه مهربان ديگري .در هجوم لحظه ها احساس تنهايي مي كنم مدام به تو مي انديشم .در چشمه پاك زندگي تنها عكس تو را مي بينم .آئينه ها فقط رخ زيباي تو را نشان مي دهند وقتي كه فضا پر از انوار پر انرژي خورشيد مي شود . گرماي محبتهايت برايم تداعي مي شود وقتي باران مي بارد و عطر خوش گلها همه جا پخش مي شود تنها يادتو مي افتم .
نمي داني چگونه عطر حضورت سرمستم مي كند . حضوري كه بذر محبت ميكارد و عشق درو مي كند . وجود پاك و بي رياي تو انديشه مرا به ساحل آرامش دعوت مي كند و دل سرد و بي روحم را با مهر پيوند مي دهد .با نگاه گرمت آسمان قلبم ستاره باران مي شود و كوير تشنه دلم از زمزمه محبتت سيراب . وقتي كنارمي شكوفه ها لبخند مي زنند قناريها دلنوازترين نغمه آفرينش را مي سرايند و آسمان در زيباترين روزهايش باران را به ميهماني زمين مي فرستد .
آري! آري! تنهابا گرماي وجود نازنينت كوه يخي غصه هايم را آب مي كني.دلم مي خواهد پر پرواز پرنده اي باشم كه تا اوج با تو پرواز كنم.خاطره اي باشم شيرين در گوشه ذهنت شايد با تبسمي مرا به ياد آوري.دلم مي خواهد هرجا كه هستم هرجا كه باشم باتو باشم حتي براي لحظه اي!
كسي كه با زمزمه كردن نامت سرشار از اميد و آرزو مي شود ، چگونه از تو نگويد ؟ بگذار اين عاشق خسته از انتظار مهر سكوت را بشكند و از تو بگويد .از تو كه تمام هستيم شدي .بگذار به تو بگويم كه چقدر دوستت دارم؛ مثل حس بازي در كوچه پس كوچه هاي كودكي ،مثل حس نياز در سجاده ام . اگر سهم من از تمام هستي تنها سرودن عشق تو باشد ، بس است ! مرا بس است ! حضور تو ! قسم به تمام پاكي ها مرا بس است . اما انتظار دردي است كه سهم من شد . قادر به توصيف زيبائيهايت نيستم حتي اگر تا ابد برايت بنويسم من تا هميشه تا آخرين در سنگر عشقت خواهم ماند .بي صبرانه در انتظار طلوع بهار عشق خواهم ماند .
در ميان نگاهت تمام آرزوهايم را گم كرده ام . ميخواهم سرآغاز نگاهت باشم تا لبريز شوم از عطر با تو بودن. ميخواهم اين بار عاشقانه به زندگي بنگرم؛ من تو را در بيكران اين دنياي وانفسا گم كرده ام بگو كجاست حديث چشمانت تا من پايانش باشم ؟
بياهر ازگاهي باغچه خيالم را عطرآگين كن و درجاده ذهنم با رويا هم قدم شو،در مكتب شقايقها طلوع عشق را به تماشا بنشين كه باعشق ميتوان پيغام محبت را به كبوترهاي سپيد ديدار سپرد، صبحدم براي خورشيد دست تكان داد و مهتاب را به بزم خود دعوت كرد.ميتوان با دريا آشتي كرد و دلها را دريايي نمود و براي هر نگاه دوست قابي ازطلاي پر عيار ساخت.
شايد آن روز كه دفتر آرزوهاي دست نيافتنيم را بستم فكر مي كردم كه ديگر هيچ وقت به سراغت نخواهم آمد اما اين دل تنهاي من طاقت نياورد و بازهم مسير طولاني فراموشي را ميانبر زد .بي تو زمان برايم راكد و لحظه هايم تكراري بي معناست . اي دست نيافتني ترين آرزو ، من بي تو تا دنيا دنياست فردايي ندارم .
هيچ مي داني در پشت پنجره اي كه به كوچه باغ دلت باز مي شود كسي سر به شيشه گذاشته و تمام نگراني اش آرامش خواب شيرين توست . هنگامي كه برگ درختان در پائيز اشكهاي جدايي از شاخه ها را خش خش كنان نمايان مي كنند ، قلب من در ژرفاي دلتنگي فرو مي رود كه تنها برق نگاه با نفوذ تو ميتواند نواي شادي را برايم به ارمغان بياورد و نور اميد را به زندگي تاريكم بتاباند . پس اي بهترين يادگار جاويد ، در قلبم بمان که درياي آرام بخش وجود تو لبريز تلاطم محبت است.
اكنون مي نويسم بر روي تمامي قطرات باران بر روي گلبرگهاي ياس و نرگس بر بال شاپركها نامه اي به بلنداي وسيع انتظارم مي نويسم به تو كه با يادت همچون موسم بهاري بر من مي وزي و به من طراوت و زيبايي مي بخشي حضورت حادثه ايست فراموش نشدني، ثانيه هاي با تو بودن قله آرزوهاي من است ؛ افتخار اين صعود را از من مگير . از مهر توست اميدي كه هنوز در چشم آسمان پيداست .
در خلوت تاريك و سرد زمستاني از لطيفترين واژه هاي بهاريت با شوق و اميد مي نويسم با واژه هاي روشنت در عمق دره ها تا اوج قله ها براي خاموشي جنگل و سكوت پرنده ها مي نويسم ؛تو تنها بهانه اي براي شكستن بغضها و دلتنگيهاي من ،تنها بهانه براي جاري شدن اشكهايم.
نمي داني چگونه با قدم گذاشتن به دنياي ساكت و بي روحم تمامي واژه هاي زندگيم را معنا بخشيدي و احساس نيستي و پوچ بودن را از من گرفتي و به من آموختي هر شب زير نور ماه نام خوب خدا را زمزمه كنم. اي كاش ميدانستي كه هر شب از ابرهاي متلاطم و گريان سراغت را ميگيرم . من اين دلتنگيها را دوست دارم چون بوي تورا مي دهند .
در اين شبهاي تنهايي به باران محتاجم چون سكوتم را به او بخشيدم تا بداني به تعداد قطرات باران دلتنگت هستم ،به باران محتاجم تا بشويد صورتم را از اين اشكهاي بي اماني كه از دوري تو صورتم را پوشانده ، تو تنهاترين واژه اي هستي كه تنهايي نداري و من مبهم ترين واژه اي هستم كه تنهايم .
اي كاش سهميه من از تمام دنيا تنها دل تو بود . فقط قلب پاك و بي رياي تو پس تا آن روز تاوان سهم انتظار و درد بي تو بودن را مي پردازم تا به سهم قلب تو برسم . بهترينم در آن روز ديگر تمام قيدها ، تمام سر به زير افكندن ها و از كنار تو گذشتنها را كنار مي گذارم و از موانع عبور ميكنم و خود را به تو ميرسانم تا نغمه عشق را در گوشت زمزمه كنم . در آن روز وقتي تو را مي بينم كه با نگاه نوازشگرت به ديدگانم چشم دوخته اي آرام و بي صدا از كنارت نخواهم گذشت، آنچه كه مدتهاست در درونم انباشته شده بيرون خواهم ريخت .
نازنينم دلم ميخواهد وقتي با تو راز عشقم را در ميان ميگذارم نفسم ياراي سخن گفتن و پايم توان ايستادن داشته باشد و تو بهترينم به نغمه عشقم پاسخ دهي . اما چگونه لب بگشايم و برايت از دل بگويم ؟چگونه حرفهايي كه در برابرت حقيرند را بازگو كنم ،حالا كه احساس مي كنم بهترين كلماتم در زبان كوچكند.چگونه از دوست داشتن بگويم كه چون بغض در گلويم جا كرده،ديگر اشكهايم توان ايستادن ندارند؛بگذار جاري شوند .بگذار بغضم را بشكنم بگذار لب به سخن باز كنم:
من در كوچه هاي عاشقي احساس غربت مي كنم . مسيري كه به تو منتهي ميشود را گم كرده ام، بيا و چراغ راهم باش. با خيال ديدن رويت شب را سحر ميكنم ،همواره از نگاه تو به جانم نور اميد ميرسد و روزنه اي روشن به زندگيم باز ميشود ،در اعماق وجودت يك دنيا صميميت و سادگي موج ميزند و مرا به باغ آرزوهايم پيوند ميزند .
آري حال كه مينگرم نام تو ياد تو عشق تو تمام وجودم را فرا گرفته است تويي كه از همه رنگها جدا هستي و آئينه تمام زندگيم شدي براي ديدنت هرشب ستاره ها را صدا ميزنم و نور ماه را بدرقه چشمانت مي كنم ؛چشماني كه افسانه نيست و خواب و خيال را ازمن ربوده است . بي آنكه ببينمت صدايت را مي شنوم و هرآن وجودت را در كنارم احساس ميكنم .من در خوابهايم بي تابانه به دنبال تو ميگردم من همواره زورق تخيلاتم را تا ساحل درياي وجود تو مي رانم .من پيغام عشقم را به پرستوهاي مهاجر گفته ام و تا هميشه منتظر پاسخ آنها نشسته ام .من بر هرچيزي كه تو بخواهي و بداني حديث تنهايي و دلتنگي و بي قراريم را نوشته ام و اشك چشمانم را به گلهاي باغچه هديه داده ام . بيا و دقايقم را با عطر نفسهايت عطرآگين كن و دوباره رنگ عاشقي را بر وجودم بپاش و عشق را به من خسته دل هديه كن .
لحظه هاي باتو بودن شيرين،نگاهت پر از معنا ،صدايت پر از آرامش ،دلت مملوء از محبت ،سينه ات مالامال از عشق ،كلامت پر از صداقت و قصه هجرانت پر از اندوه و غم.بگذار باخطي خوش برصحيفه روزگار قصه هجرانت را عاشقانه بنگارم .خيره در چشمانت حرفهايم را بگويم تو سكوت كني و فقط گوش فرا دهي و من در ساحل چشمانت شناور باشم.بيا و لحظه اي در دشت پر از دلتنگي من بنشين،گوش كن آواز پرنده ها را مي شنوي ؟ آنها بيقراريهاي مرا مي سرايند .آيا در دشت پر از تنهايي من كه گلهايش همه افسرده اند اشك شبنم شب را بر روي پيراهن گل ميبيني؟ نامت را در نخستين سطر وجودم حك كردم و آن را در قابي از شقايق قراردادم .
اي مهربان بيا و بگو برايم از شاپركها ، از پرستوهاي جزيره عشق. از همان ندايي كه در آن سوي احساس شنيده ميشود بگو از آواي باران بهاري ،از طلوع يك احساس و غروب يك دنيا تنهايي . بيا و مرا در خلوص صميمانه قاصدكها ساكن كن تا عبور مرموز جاده را به ياد بسپارم .طراوت نمناك باران را بر چشمانم از نو بخوان تا طلوع زرين صداقت را باور كنم.
امروزبا رايحه نسيم برايت قاصدي فرستادم تابداني ديرگاهيست شكست را شكسته و اندوه رابه زادگاهش بازپس فرستادم من لطف آفتاب را به عاريت گرفته ام تا قلب سردم را گرم كند.دلتنگي باغچه دلم را با اطلسي ها آذين بسته و تنهايي غمگين را با سرود صنوبر به شادي نشانده ام.
گل احساس من ،مرا ببخش كه بازهم عاشقانه از بيقراري هايم نوشتم .ترا به حرمت پاكت قسم مي دهم كه بيايي تا نجواي عاشقانه دلم را بشنوي و باور كني كه ليلي هنوز نمرده است .من هنوز همان دلداده ام همان ستاره خاموش كه پر از نور تو شد وعاشقانه هايش فقط براي تو.
به تو ايمان دارم به پروانه اي كه در آن روز بر شانه اقاقي روئيد و من را تا همهمه يك اتفاق خوب پيش برد تا اوج يك پرواز دلنشين را تجربه كنم.به تو ايمان دارم كه يگانه ناجي قلب دچار مني و من باتو خدا را هرلحظه عاشقانه تر از قبل حس ميكنم و در كنار تو نيلوفرانه تا ملكوت عشق قد ميكشم .من با اشك اين زلال ترين ماجراي احساس غبار دلم را مي زدايم و رازقي ترين گل آرزو را برايت مي چشم و آنگاه سبكبال تا مرز ردپاي با تو بودن پر ميكشم.وقتي كه از دريا نسيم و از گل رايحه خوش به مشام مي رسد ياد تو در قلبم جان ميگيرد اي كه زلال تر از چشمه و آبي تر از دريا و زيبا تر از گل هستي. اي كاش چون نسيمي به روح خسته ام بوزي و مرا جاني دوباره بخشي.
من در آرزوي ديدنت عمريست كه در آئينه چشمهايت عشق را و در نگار خانه قلبت ،محبت گمشده ام را مي جويم .نام تو هميشه در ذهنم طنين انداز است و من هميشه براي شنيدن صداي پر مهرت دلتنگم .من در حريم جذبه تو گم شده ام و قاصدك آرزويم را نمي يابم كاش مي شد چشمهايم را به پيشواز نگاه مهربانت بفرستم تا بداني فراقت چشمه چشمانم را خشكانده و آن ديدگان پر طراوتم از غم دوريت پژمرده اند . من نگاه ملتمسم را بدرقه راهت كردم تا برگردي و مرا از اين همه چشم انتظاري برهاني .
اي گل گمشده من خوب مي داني كه در سكوت روزهاي زندگيم و در تاريكي شبهاي بي كسي ام تنها از تو سخن مي گويم ، تمام لحظات دلتنگيم بي صبرانه بهانه تو را مي گيرند و من خسته و دلشكسته از همه خاطره هايم تنها سراغ تو را مي گيرم ،براي آمدنت لحظه ها نيز لحظه شماري مي كنند و ديده ها بي تابي . هر شب به آسمان چشم مي دوزم و سراغت را از ستاره ها مي گيرم كه شايد نشاني از تو بيابم .واژه هايم غريب و تنها مانده اند و پژواك صدايم در لحظات تنهايم طنين انداز شده اند . دستي براي ياري دستهاي خسته ام را نمي گيرد و من هنوز منتظرم تا بيايي .
مهربانم بيا و نگذار سكوتي تلخ بندبند دلم را به اسارت درآورد . بيا ببين كه چگونه نرگسهاي باغچه دلم چشم انتظار آمدنت هستند و شقايقها از فراق تو دل سوخته اند .بيا تا از قدمهايت همه جا مملوء از عطر خوش ياس شود و گلهاي عشق و ايمان شكوفا شود .
بگو تو كدامين ستاره اي كه با خاموشي ات شب و آسمان دربه در تو شدند ؟ تو كدام گلي كه با گذر نسيم ، باغ هنوز بي قرار توست ؟ تو كدامين فرشته اي كه همه فرشته ها در آرزوي جايگاه تو اند ؟ من چشمهايم را با اشك غسل داده ام تا بتواند روشنايي رخ زيبايت را ببيند .
اي اميد بي پايان ! فضاي كلبه تنهايي من پر شده از رايحه انتظار .نيلوفرهاي كنار پنجره ام براي آمدنت دست دعا بلند كرده اند . كبوتر سپيد بام كلبه ام ديگر واژه هاي انتظار و هجران را خوب نمي فهمد . مي داند كه بيقرار توام ميرود تا شايد خبري برايم بياورد ولي هرگاه كه باز ميگردد در چشمانش سنگيني غمي را حس ميكنم . چيزي نميگويد و پر ميكشد . آسمان را خبر كرده ام كه هرگاه پرتوهاي عشقت را به من تابيدي آفتابي شود. اما سالهاست كه آسمان دهكده قلبم ابريست و مي بارد .
اي بهار زندگيم بيا ، بيا تا كبوترم حرفي براي گفتن داشته باشد بيا و آسمان گرفته دلم را آفتابي كن و به اين انتظار پايان بده . آرزوهايم به رنگ نگاه عاشقانه توست، بيا تا آنها را همچون شاپركهاي مست و عاشق پرواز دهي. من از تو جز گوشه چشمي نميخواهم گوشه اي تا نگاه پرپر شده دل عاشقم را در آن جاي دهم . آري به اندازه همه مجنونها پريشانم ، نمي دانم چه وقت طلوع خواهي كرد چه وقت آرامش سبز برقرار خواهد شد . درآن لحظه بهشتي چه گلي غنچه خواهد داد . بگو از كدامين جاده مي آيي تا چشمانم را سنگفرش قدم مباركت نمايم.
اي مسافر مهربان! چشم هاي خسته و باراني ام به افق خيره مانده است شايد سپيده دم جاي خورشيد ، تو سربرآوري و زمين را بانور وجود نازنينت روشن كني . اينك ضربان قلبم ناقوسي است بي هنگام كه هر چندگاه در سراسر وجودم ميپيچد تا حضور زيباي تورا يادآور باشد . دستانم ، ديدگانم و قلبم ، مزرعه ايست بكر تا بر آن فرود آيي و نقشي از عشق بيافريني و من با هرآنچه دارم پذيراي وجود مهربانت هستم . هرلحظه با آوردن نام زيبايت دل پائيزيم بهاري ميشود.
نمي دانم عكس نوراني ات را در كدامين فصل غم انگيز و بي ترانه دلم به تماشا نشستم كه اينگونه بي قرار ديدار تو شدم . نمي دانم چه شد كه اينچنين دل بيتابم پريشانت شد. خبر ندارم قطره قطره اشكم را در كدامين گلدان تنهايي ريختم كه گل مهرتو روييد . نمي دانم چه كسي از شكوه تو برايم سخن گفت كه مرا اين چنين شيفته تو كرد . بگو من بر سنگفرش كدامين دل دريايي به دنبال ردپاي تو بگردم ؟
امروز براي تو نوشتم از قصه پر غم روزهاي خاكستري دلم، از جمعه هاي دلگيري كه بي رخ ماه تو گذشته از بيقراريها و بيتابيهايم . تنها براي تو نوشتم . آنقدر در اين چين خوردگي سكوت به دنبال آوايي از تو در دل آسمان گشته ام تا سهمم شفقي سوخته از آه آرزومندت شد . حسرتي بينهايت كه سر به آسمان كشيد و اكنون از پنجره چشمهاي تو كه همه زندگي من است به ساحل آرام عشق مي نگرم ،خانه اي سبز با تمام خنده هايت ميسازم كه گرچه از تو دورم اما با تو غرق عشق شوم .
بدان كه اين پيشاني جز به اميد ظهورت از خاك برداشته نمي شود . ستاره ها دست بر شانه ماه مي گذارند و اشكهاي لطيفشان قطره قطره در دامن شب فرو مي ريزد به اميد روزي كه تكيه بر كعبه زني و نام مقدست سراسر جهان را عطرآگين كند . در آن روز تمامي گلهاي نرگس مي شكفند و فضا پر ميشود از نجواهاي عاشقانه براي تو بهترين بهترين بهترينم .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 11 / 10 / 1391برچسب:, ساعت 11:29 AM توسط رضا