روزگاری از جنس تنهایی

سکوتم از رضایت نیس...

صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ



87025859870384583151.gif


روزهای سختی بود...
پدرم می گفت: باید صبر کرد ؛ مادرم اما چیزی نمی گفت ...
گفتم قرآن بخوانم دل این مردم نرم شود ، نشد ...
گفتم دعا کنم ، نشد ...
چیزی درون سینه ام بی قراری می کرد ...
آن شب قرار بود با مادرم درد دل کنیم ، نشد ...
گفتم همه چیز را به او خواهم گفت ؛ برای من حرف خواهد زد ؛
حرفهای او مثل آیه های قرآن ، مثل انا انزلناه ، مثل والعصر ، مثل کوثر ...
این روزها کسی لبخندش را ندیده بود ...
گفتم می نشینم روبرویش ، صورتش را سیر تماشا می کنم ؛
اما نشد ...
مادرم ...
مادرم انگار ، رفتنی تر از همیشه بود ...


● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●● ● ● ● ● ●


ماهِ شامِ غیبت، ناله اش از حسرت
روضه ی مادر و صوت حزین
شده بلبل خسته، نغمه اش پیوسته
حیدرمو نبرین نبرین
مرغِ جانِ حیدر میزنه بال و پر
یاسِ کبودِ منو نزنین
خیمه ات بر دل ها پرچم یا زهرا
دل به ظهورِ تو کرده یقین


● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●


مگه میشه ، فــاطمـیــّه ، اشکـامون رو در نیاره
تقصیر چشمـای ما نیست ، نام زهــــرا گریه داره




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 11 / 1 / 1393برچسب:, ساعت 9:8 AM توسط رضا